زغالچی

تصاویر قدیمی زاوشت

ایزووش کئندینین مدنییت سایتی

قصه قصیره((داستانهای کوتاه عربی -فارسی برای دانش آموزان بزرگوارم))

نوشته شده توسط : موسی نژادخلیلی در تاریخ : 30 آوریل 2015

قصه قصیره(۱)
ظل أسدٌ قویٌ یحکم الغابهَ سنواتٍ طویلهً وکانت جمیعُ الحیوانات تخافه وتطیع أوامرَه کان الأسد یحصل على طعامه بالقوه یطارد الفریسه ویهجم علیها ویفترسها بأ نیابه الحاده ولا یترکها حتى یشبع ثم تأتی الحیوانات وتأکل من بقایا طعامه.

ییییی

( شیری قوی سالهای طولانی بر جنگلی حکومت می کرد و همه حیوانات از او می ترسیدند و اوامرش را اطاعت می کردند ، شیر غذایش را با قدرت تمام بدست می آورد و شکار را دنبال می کرد و به ان حمله ور می شد و با چنگالهای تیزش آن را شکار می کرد و رها یش نمی کرد تا اینکه سیر می شد. سپس حیوانات دیگر می آمدند و با قیمانده غذایش را می خوردند.)
کبر الأسد وصار عجوزاً ضعیفاً وذات یوم شـــَعـــَر بالمرض وأحسّ بالضعف الشدیدوأصبح غیر قادر على أن یصطاد. شعر الأسدُ بالجوع وراح یفکــّر فی طریقهٍ یحصل فیها على طعامه.

لااا

( شیر مسن شد و پیر و ضعیف گردید و روزی احساس بیماری کرد و ضعف شدیدی را حس نمود و به گونه ای شد که قادر به شکار کردن نبود .و احساس گرسنگی کرد و به راهی فکر می کرد که از ان طریق غذایش را بدست بیاورد) .
قال الأسدُ لنفسه ما زالت الحیواناتٌُ تحترمنی وتخافنی وتسمع کلامی لا ینبغی أبداً أن أظهر لها أننی أصبحتُ کبیرَ السن ضعیفاً وإلا فإنها لن تخشانی ولن تطیع أوامری لکن سأعلن عن مرضی وأبقى داخل بیتی ولا بدّ أن تحضر الحیوانات لزیارتی وبذلک سیأتینی طعامی من غیر أن أتعب نفسی فی الحصول علیه.

( شیر با خود گفت هنوز حیوانات به من احترام می گذارنند و از من می ترسند و سخن مرا گوش می دهند اصلاً سزاوار نیست که به آنها ابراز کنم که پیر و ضعیف شده ام و گرنه آنها از من نخواهند ترسید و اوامرم را اطاعت نخواهند کرد ولی مریضیم را اعلام خواهم کرد و داخل خانه ام می مانم و ناچار حیوانات به عیادت من می آیند و بدین ترتیب غذایم را بدون اینکه خودم رادر راه حصول آن خسته کنم بدست خواهم آورد ).
قصد الأسدُ أن یعلن خبرَ مرضه للجمیع کانت الحیواناتُ تخاف غضبَ الأسد وبطشه إن هی لم تقم بالواجب لذلک سارعت الحیوانات إلى زیارته فی بیته والسؤال عنه والدعاء له بالشفاء لکن کلما دخل حیوانٌ بیتَ الأسد هجم علیه وفتک به وأکله . کان الأسد سعیداً لأنه لا یتعب فی الحصول على طعامه. فهو لم یعد قادراً على أن یطارد أیّ حیوان مهما کان بطیئاً لکن الطعام اللذیذ کان یأتی إلیه فی بیته وهو جالس لا یتحرک فیأکل منه حتى یشبع .
( شیر تصمیم گرفت که خبر بیماریش را به همه اعلام کند ؛ حیوانات از خشم و عصبانیت شیر می ترسیدند اگر به تکلیف خود عمل نمی کردند به خاطر همین حیوانات برای دیدنش و احوالپرسی و دعا برای شفایش به خانه اش شتافتند ولی هر حیوانی که داخل می شد شیر به او حمله می کرد و او را می درید و می خوردش . شیر خوشبخت بود زیرا برای بدست اوردن غذایش خسته نمیشد. او قادر به دنبال کردن هیچ حیوانی نبود هر چند که ان حیوان کند راه می رفت ولی غذای لذیذ خودش به خانه اش می آمد در حالیکه او نشسته بود و حرکت نمی کردپس از ان می خورد تا سیر می شد)

 

ش

 

وفی یوم من الأیام کان الدور على الثعلب لیزور الأسد ویسأله عن صحته ویطمئن على حاله. توجه الثعلبُ إلى بیت الأسد وهمّ بالدخول لکنه نظر إلى الأرض عند مدخل البیت وتوقف سأل الثعلب الأسد عن حاله وهو واقف فی مکانه خارج البیت أجاب الأسد ما زلت مریضاً یا صدیقی الثعلب لکن لماذا تقف بعیداً أدخل یا صدیقی لأستمتع بحدیثک الحلو وکلامک الجمیل فأجابه الثعلب لا یا صدیقی الأسد کان بودی أن أدخل بیتک لأنظر إلیک من قرب لکنی أرى آثار أقدام کثیره تدخل بیتک ولم أرى أثر لقدم واحده خرجت منه .

(در روزی از روزها نوبت به روباه رسید که شیر را ملاقات کند و از سلامتش بپرسد و از حالش مطمئن شود روباه به خانه شیر روی آورد و تصمیم گرفت داخل شود ولی او به زمین نزد ورودی خانه نگاه کرد و ایستاد. روباه از شیر حالش را پرسید در حالیکه در جایش در خارج از خانه ایستاده بود . شیر پاسخ داد هنوز مریضم ای دوست روباهم ولی چرا دور می ایستی . داخل شو دوست من تا از سخن شیرینت استفاده کنم روباه جواب داد نه ای دوست شیر من ، شایسته دوستیمان است که داخل خانه ات شوم و تو را از نزدیک ببینم ولی من جای پاهای زیادی را می بینم که به خانه ات وارد شده اند و لی حتی یک جای پا نمی بینم که از خانه ات خارج شده باشد ).

 

م

 

قصه قصیره( ۲)

قالَت الوالدهُ‌ لِطَفلَتِها:« اِذهَبـى إلی ساحهِ المنزل و ﭐنْظُرى هل السَّماءُ صافیهٌ أم غائمهٌ؟ذَهَبَت الطفلهُ ثُمَّ رَجَعَت و قالَتْ:« آسفه یا والدتى، لِأنَّنـى ما قَدَرْتُ أنْ أنظُرَ إلی السَّماءِ؛ لِأنَّ المَطَرَ کانَ شدیداً

 

طفل الذکی

 

مادر به دختر کوچکش گفت:« به حیاط خانه برو و ببین آسمان صاف است یا ابری؟کودک رفت ، سپس برگشت و گفت:«متأسفم مادر، چون من نتوانستم به آسمان نگاه کنم.آخر باران شدید بود».

قصه قصیره(  ۳)

قالَ الطَّبیبُ لِلمریض:« یَجِبُ عَلَیکَ أنْ تأکُلَ الفاکِهَهِ بِقِشرِها. لِأنَّ قِشرَ الفاکهه مفیدٌ.»قال المریض: « حَسَناً ، سَأفعَلُ ذلک.»سَألَ الطبیبُ: <و الآن. قُلْ لـﻰ أﻯَّ فاکهـﺔٍ تُحِبُّ ؟>فأجابَ المریض:< الموز و الرَّقّـﻰ.>

 

الطبیب

پزشک به بیمار گفت:< باید میوه را با پوستش بخوری. چون پوست میوه مفید است.>مریض گفت: <بسیار خوب، این کار را انجام خواهم داد.>پزشک سؤال کرد: « حالا به من بگو چه میوه ای دوست داری؟»مریض جواب داد: « موز و هندوانه»

قصه قصیره( ۴)

قالَ السَّجانُ لِلمُجرمِ الّذى کانَ قَد دَخَلَ السِّجْنَ جدیداً:« هذا السِّجنُ،‌سِجْنٌ مثالـىٌّ. نحن نَستَخدِمُ السُّجَناءَ فِى نَفْسِ الشُّغلِ الّذى کانوا مشغولینَ بِهِ قَبلَ دُخولِهِم فِى السِّجْنِ، ماذا کانتَ مِهْنَتُکَ فِى الماضى؟»أجابَ السَّجینُ بِتَبَسُّمٍ:« کُنتُ حارساً جَنبَ مَدْخَلِ بِناءٍ.»

images

 

زندانبان به جنایتکاری که به تازگی وارد زندان شده بود گفت:« این زندان، یک زندان نمونه است. ما زندانیان را در همان شغلی به کار می گیریم که قبل از ورودشان به زندان به آن مشغول بودند. شغل تو در گذشته چه بوده؟»زندانی با لبخند جواب داد:« نگهبانِ درِ ورودیِ یک ساختمان بودم.»

قصه قصیره( ۵)

تَعِبَت الاُمُّ مِن أعمالِ المنزل. فَذَهَبَتْ إلی غُرفَتِها لِلاستراحه.فَجأهً صاحَ ولدُهُ:«ماما، اُریدُ کَأساً مِنَ الماءِ البارِد.»قالتَ الأمُّ : «أنا تَعِبَهٌ. اِذْهَبْ و ﭐشرَب الماء بِنَفسِکَ.»صاحَ الوَلَدُ مَرَّهً اُخرَی: « اُریدُ الماءَ.»فَقالَت الاُمُّ: « اِشْرَبْ بِنَفْسِک و إلّا أضرِبُکَ.»بَعدَ قلیلٍ قال الوَلَد: « ماما، عِندَما جِئتِ لِضَربـى؛ اُحْضُرى کَأساً مِنَ الماءِ البارد.»

 

کودک تنبل

مادر از کارهای خانه خسته شد.پس برای استراحت به اتاقش رفت.ناگهان پسرش فریاد زد: «مامان،‌ یک لیوان آب سرد می خواهم.»مادر گفت:‌من خسته ام. برو خودت آب بنوش.»
پسر بار دیگر فریاد زد: «آب می خواهم.»مادر گفت: « خودت آب بنوش و گرنه تو را می زنم.»بعد از مدّت کمی پسر گفت: « مامان، وقتی برای زدنم آمدی، یک لیوان آب سرد هم بیاور.»

 

(۱۴) نظر دسته بندی : آموزشی
۱۴ نظر برای “قصه قصیره((داستانهای کوتاه عربی -فارسی برای دانش آموزان بزرگوارم))”
  1. مرسی ممنون عالی بود خسته نباشید

  2. ناشناس گفت:

    خیلی خوب بود.

  3. سارا گفت:

    ممنون خیلی خوب بود:)

  4. م ح م د گفت:

    عالی

  5. الهه عباس زاده گفت:

    عالی بود مررررسی

  6. ناشناس گفت:

    واقعا ممنونم کارم راه افتاد

  7. هادی گفت:

    ممنون یه مثبت بهم داد.خخخ

  8. نگین گفت:

    👍🏻👍🏻👍🏻

  9. Vida گفت:

    عالی بود مرسی

  10. ناشناس گفت:

    خیلی خوب بودن

آمار سایت
  • کاربران آنلاین : 3
  • بازدید امروز: 3139
  • بازدید دیروز: 6106
  • کل بازدید ها: 3412032
  • تعداد مطالب سایت : 443
  • تعداد نظرات کاربران : 479
  • تعداد کاربران سایت : 2